رها بهمنیرها بهمنی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

رها عشق مامان و بابا

رها بهمنی دختر اسفند ماهی من

بدون عنوان

دیروز برات یه خرس بزرگ خریدم .تو انقد دوسش داری که از بغلش پایین نمیای.تو بغل همون هم خوابت برد. راستش حسودیم شد به این خرسه که تو من رو پس زدی و رفتی پیش اون خوابیدی. ...
29 آبان 1391

حموم رها

  نی نی ناز و خندون من دیشب خیلی خیلی ماه شده بودی.همش میخندیدی.دیروز با بابات بردیمت حموم برای اولین بار وان رو پر آب کردیم و تورور نشوندیم تو آبها.کلی ذوق کردی و آب بازی کردی.بعد که دیدی ما دست بردار نیستیم و از آب بیرونت نمیآریم یک جیغ خیلی بلند زدی که بهمون بفهمونی جنبه داشته باشیم و خسته شدی..... الهی مامان قربون جیغات بره.دختر مظلوم نمای من جیغ دیروزت نشون داد که خوب بلدی از حق خودت دفاع کنی... ...
29 آبان 1391

جشن 8 ماهگی رها

جمعه دختر نازم ٨ ماهه شد .خیلی زود بزرگ شدی عشق مامان. به خاطر همین مناسبت یه جشن کوچولو سه نفره گرفتیم.و ٨ ماه با تو بودن رو شادی کردیم.     ...
29 آبان 1391

البوم عکس های 1 ماهگی رها

 قربونش برم ناز خوابیده.اون موقع ها همش خواب بود.حیف که قدر ندونستم و حالا هرشب تا 2 بیداره و منم مجورم بیدار بمونم.  اینجا هنوز نافش نیفتاده بود...  در حال خمیازه کشیدن...  تازه داره خندیدن رو یاد میگیره...  وقتایی که شیر میخواست دهنش رو به یک طرف کج میکرد و با یه صدای(اااااا...)کشدار میفهموند که گرسنه است البته صدارو در مواقع خیلی خیلی حاد درمیآورد و تا جایی که میتونست به خودش سختی نمیداد...با بابات مدام این صدارو در میآوردیم و بهت میخندیدیم...  من عاشق این عکستم.شبیه فرشته ها شدی.بک گراند کامپیوترم رو هم این رو گذاشتم... ...
29 آبان 1391

بدون عنوان

دیروز بابات برای من یه هدیه خیلی باارزش(یه قاب که توش با خط خودش یه شعر عاشقانه نوشته بود "کاش میدانستم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست...." گرفت.که من کلی ذوق کردم و از خوشحالی بلند بلند میخندیدم.تو هم مثل آدم های جن زده خیره شده بودی به ما که داریم چیکار میکنیم و چه اتفاقی افتاده؟؟؟خیلی قیافت بامزه شده بود ازت عکس گرفتم که میزارمش.
28 آبان 1391

بدون عنوان

رها جونم مامانت خیلی خیلی خوشبخته .و همیشه شاکر خدام که تو وبابات رو به من داده. من و تو و بابات خوشبخت تریت آدمهای زمینیم. تو با اومدنت به زندگیمون اولش یه شوک بزرگ وارد کردی اما حالا  نگاه قشنگت.صدای خنده هات و آرامش هنگام خوابت .صدای ملچ و ملوچ شیر خوردنت .حتی صدای گریه هات و جیغ هات .حتی شب بیداریهات و... داره زندگیمون رو هر روز گرم تر و قشنگتر از دیروز میکنه. فرشته آسمونی ما.قدمت به زندگیمون مبارک. ...
24 آبان 1391

بدون عنوان

سلام دخترک ناز من. تو داری یواش یواش بزرگ میشی و من دلم میگیره.دیشب داشتم به این فکر میکردم که تو اگه بزرگ شی باز من رو همینقدر که الان دوست داری دوست خواهی داشت؟؟؟ بزرگ شی همینقدر معرفت خواهی داشت که از ندیدن من ناراحت شی و دلت من رو بخواد؟ بزرگ شی همینقدر پاک و ساده میمونی؟ رهای من راستش دوست دارم همیشه کوچولو باشی تابتونم مدام در آغوشم بگیرمت و بهت امنیت و آرامش رو هدیه کنم.دوست دارم همیشه انقدر کوچولو باشی که بتونم هر لحظه ببوسمت و هر شب در آغوش من خواب بری. رهای من.زندگی من.تو داری خیلی بزرگ میشی.دیگه ماشالا خانم شدی.الهی فدات شم.دیگه قشنگ همه چیز رو درک میکنی و تشخیص میدی.دیگه من و بابت رو قشنگ میشناسی.و به غریبه ها واکنش نشو...
24 آبان 1391

بدون عنوان

کارهای جدیدی که رها میکنه: الان دیگه خودش بدون کمک میتونه بشینه. خودش به پشت میشه و میغلطه. الهی قربونش برم از دیروز شروع به دست زدن میکنه تا میگیم "دست دست"شروع میکنه دست میزنه دست چپش رو مشت میکنه و دست راستش رو باز میذاره و میخنده و دست میزنه. یه کار خیلی بدی که انجام میده جیغ زدنه انگار خیلی از صدای خودش خوشش میاد بلند بلند چندین بار جیغ میزنه و بعد از هر جیغش غش میکنه از خنده و دوباره جیغ میزنه..یک جیغ های تیز و وحشتناکی میزنه که آدم میترسه...صبح ها که بیدار میشه برای اینکه ما رو بیدار کنه اول میچرخه و نگامون میکنه بعد که دید ما تحویلش نمیگیریم و هنوز خوابیم چند تا سرفه میزنه اگه بازم تحویلش نگیریم یک جیغ بلندی میزنه که از ترس س...
7 آبان 1391

بدون عنوان

دختر من داری بزرگ میشی. از دیروز دست زدن رو یاد گرفتی.وقتی بهت میگیم دست دست...شروع میکنی به دست زدن و خندیدین مثل ماه میشی.... ٣ روز هم هست میتونی بدون کمک بشینی و دیگه نمیافتی. جاروبرقی هم شدی اگه یک ذره آشغال ببینی برمیداری و میخوری.عاشق کنترل تلویزیون و ماهواره و موبایلی.هر جا ببینی چهاردست و پا میری و برش میداری و میکنیش تو دهنت.
1 آبان 1391
1